آب حيوانش زمنقار بلاغت ميچكد
زاغ كلك من بناميزد چه عالي مشرب است «حافظ»
از نخستين چامههاي فارسي از زبان ابوحفض ، سُغدي كه از دويدن آهوي كوهي در دشت تصويرسازي كرده تا روزگار ما كه شاعران ايراني هريك به گونهاي آرزوي دل و ترانة جان را در جام بلورين شعر ريختهاند اين چشمه سار بلاغت با بهرهگيري از هنرهاي شعرپردازي جاري است و گوش دل ما را به زمزمة دلرباي خويش مينوازد. به گفته حافظ اين آب حيواني است كه زبان بلاغت چكيده و چنين مشربي خوش دلكش پروريده است. در اين مقاله شيوهها و ترفندهاي برخي شاعران پارسي را در پرداختن اين چامهها و ترانهها بررسي ميكنيم كه بنيادهاي بلاغي آن از معاني و بيان و عروض و همة آن چيزهايي كه دانشمندان در واژة « بلاغت » خلاصه كردهاند ، و هم با كلك خيال انگيز خويش از استعداد و قريحة خداداد خود برساختهاند سخن ميگوييم. بديهي است گزارش فنون و هنرهاي شعري فارسي با تاريخي بدين درازي و گستردگي در حصار مقالتي چنين ، عطش بيكران عاشقان شعر فارسي را فرو نمينشاند، چرا كه آب دريا را در كوزهاي گنجايي نيست و تنها به قدر تشنگي بايد چشيد.
شعر فارسي زاييدة تلاقي انديشه و فرهنگ با آهنگ و هنر و نيرنگ است در همين بيت حافظ كه عنوان آراي مقالت ما است آهنگ عروضي « فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن » فرهنگي را گزارش داده است كه دانشمندانش در كلام بليغ كتابها پرداختهاند و اصولي استوار در نمايش مرزهاي آن نشان دادهاند. از دگر سو هنر تصويرسازي و تخيّل و انديشه در پديدآوردن مرغ خوش الحاني كه با دهان و آواي خود چنين سرودي را همچون مشرب و رودي بر بستر زمانه جاري ساخته توفيق آن يافته كه مركب سياه غزل خود را (زاغ كلك ) عامل بنيادي چنين اثري معرفي ميكند و اين نه مركّب و زاغ كلك اوست بل انديشه و مغز اوست كه اين غزل را پرورده و در بلاغت اين سرزمين مجاز به علاقه ابزار نام يافته است.
بدين ترتيب در اين مقاله گزارش شعر فارسي را در سه ماية جداگانه لكن آميخته و درهم بررسي ميكنيم. 1. مايه آهنگي؛ 2. ماية هنري و بلاغي كه ماية نيرنگياش توان ناميد؛ 3. مايههاي فرهنگي و انديشگاني.
در نمايش آهنگ و نقش آن در القاي معاني خاص تا كنون دانشمندان ايراني آثار و تحقيقات گرانقدري داشتهاند كه كوششهاي آنان در مطالعة اوزان عروضي و بررسي قلمرو قافيت و موسيقي دروني شعر خلاصه ميشود كه قلمرو اين تحقيقات بر اهل فن پوشيده نيست و ميتوان گفت بدنة بيروني اين موسيقي در شعر فارسي در دانش عروض و قافيه بررسي شده لكن زمزمههاي دروني شعر چيزي است كه قريحه و طبع شاعري آن را انتخاب ميكند چنانكه خاقاني با استفاده از آهنگ « مُفْتَعِلُنْ مُفْتَعِلُنْ فاعِلانْ » (بحر سريع) در قصيدهاي از ترنم مرغان كمك گرفته و حديث هر يك از آنان را نقل كرده و مرغان را به طفلان مكتبي كه (ابجد) ميآموزند و چه چه ميزنند مانند كرده است:
مرغان چون طفلكان ابجدي آموخته
بلبل الحمدخوان كشته خليفه كتاب
فاخته گفت آه من كلّه خضرا بسوخت
حاجب اين بار كو و رنه بسوزم حجاب
و يا در ابيات زير استخدام كلمههاي كمانچه ، رباب، ارغنون ، زهره، زيردستان خود فضاي شعر را بطور طبيعي با آهنگ و نوا پر كرده و آهنگ رسمي « مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن » ، « مفعولُ فاعلان مفاعيل فاعلن » و « مستفعلن مستفعلن مستفعلن » است از دگر سو به گوش نوازي پرداخته است: آهنگ در آهنگ:
- پيش چنين مجلسي مرغان جمع آمدند
شب شده چون شكل موي مه چو كمانچه رباب
- بي دست ارغنون زن گردون به رنگ و شكل
شب موي گشت و ماه كمانچه رباب شو
- مستان صبوح آموخته از مي فتوح اندوخته
مي شمع روح افروخته نقل مهيّا ريخته
زهره غزل خوان آمده در زير و دستان آمده
چون زيردستان آمده بر شه ثريا ريخته
و يا حافظ در تلاقي موسيقي عروضي با موسيقي دروني نه تنها از اين شيوه بهره گرفته و سرود زهرهاش مسيحا را به رقص وا داشته است:
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسيحا ر
بلكه با استفاده از واژههاي مخصوص آهنگ ويژه و ترنّم كاملاً برگرفته از آيات قرآني را در شعر خود به كار برده چنانكه در شعر زير آهنگ اسجاع قرآني در آيه وَاْلتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اليص رَبِكَ يَوْمِئذٍ اَلّمَسَاقُ را با بحر عروضي مقصور مثمن رمل « فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان » عجين كرده است:
رشتة تسبيح اگر بگسست معذورم بدارد
ستم اندر ساعد ساقي سيمين ساق بود
و اين آهنگ فرهنگي و قرآني به دنبال آهنگ رسمي شعر ( عروض و قافيه ) و نيز خروش و سروش فرو برده است.
پيش از اينت بيش از اين انديشه عشاق بود
مهر ورزي تو با ما شهرة آفاق بود
تناسب آهنگ و پيام نيز از مقولههاي باريك شعري است، پيام شاعر گاه از امور شاديزا و نشاط انگيز است و گاه معطوف به طرح مسائل غم و اندوه يا سوگ و ماتم يا عبرت و اندرز و اموري چنين است. ناچار شاعران اوزان شاد را از آهنگهاي غمگين باز شناخته و هر يك را در جاي خود به كار بردهاند نمونه وزنهاي شاد در شعر فارسي « بحر رجز » است : مستفعلن فَعَلن مستفعلن فَعَلن كه به عنوان مثال در شعر امير معزي محسوس است و در آن از كلك فرخ خود نقش هاي عجيب انگيخته است:
اي زلف دلبر من پربند و پرشكني
گاهي چو وعدة او گاهي چو پشت من
گه دام سرخ ملي گه بند تازه گلي
گه درع معصفري گه طوق نسترني
گه خوشة عنبي گه عقدة ذنبي
گه پردة قمري گه حلقه سمني
چون راي تيره دلان پرپيچ وتاب و خمي
چون راه بدكُنِشان پررنگ و زرق و فني
اي كلك فرخ او از نقشهاي عجب
مانندة صدفي پر درّ مختزني....
و اين همان وزن شادي است كه سعدي آن را در فرخ نهاني و شادي عرفاني به كار برده و فرموده است:
داني چه گفت مرا آن بلبل سحري
تو خود چه آدميي كز عشق بي خبري
مولوي در غزلياتش با بهرهگيري از وزن نشاط افزاي ( مَفْعولُ مفاعيلُ مفاعيلُ مَفولُنْ = بحر هَزَج مثمّن اَخْرَب مكْفُوف مَحْذوف ) نوعي نشاط دروني و عرفاني را مطرح كرده كه آشنايان با عشق جانان و مناجات يزدان از آن نصيب ميبرند. نشاطي دروني، همچون نشاط تماشاي باغ و راغ و ثروت و گنج و لعل ثمين پيدا ميكنند . بهار خرمشان نثار رحمت الهي و گلشن و سوسنشان ذوالفقار علي است و از بركت ايشان است كه گلنار پر گره و جويبار پر زره گرديده و شكوفه لب گشاده و سر و قد كشيده است...
تا نقش تو در سينه ما خانه شين شد
هرجا كه نشينم چو فردوس برين شد
آن فكر و خيالات چون يأجوج و چو مأجوج
هريك چو رخ حوري و چون لعبت چين شد
بالا همه باغ آمد و پستي همگي گنج
آخر تو چه چيزي كه جهان از تو چنين شد
هر غوره ز خورشيد شد انگور و شكر بست
وان سنگ سيه نيز از او لعل ثمين شد
گر ظلمت دل بود كنون روزن دل شد
ور رهزن دين بود كنون قدوة دين شد
و با استفاده از بحر مَفعولُ فاعلات مَفاعيلُ فاعِلُن (بحر مضارع مُثَمَّن اَخّربَ مكفوف محذوف ) چنين فرموده است:
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علي آبدار شد
اجزاي خاك حامله بودند ز آسمان
نه ماه گشت حامله زان بيقرار شد
گلنار پر گره شد و جوبار پر زره
صحرا پر از بنفشه و دكه لاله زار شد
اشكوفه لب گشاد كه هنگام بوسه گشت
بگشاد سر و دست كه وقت كنار شد
گلزار چرخ چونك گلستان دل بديد
در رو كشيد ابر و ز دل شرمسار شد
گلزار چرخ چونك گلستان دل بديد
در رو كشيد ابر و ز دل شرمسار شد
زنده شدند بار ديگر كشتگان دي
تا منكر قيامت بي اعتبار شد...
در ميان وزنهاي عروضي از بحر هَزَج مُسَدَّس مقصور يا محذوف ( مَفاعيلُنْ مَفاعيلُنْ فَعُولُنْ ) نيز بستر مناسبي برا پذيرفتن پيامهاي بزمي و عاشقانه و وصف مناظر زيباي طبيعت و طرح تمنيات دوستي و غيره است كه نمونة زيباي اين خسرو شيرين نظامي و مثنويهايي است كه به تقليد آن سخن سراي نامي سروده شده است و در غزل و قصيده هم بهرگيران از اين آهنگ كم نيستند. حافظ در نمونة زيرين حكايت بلبل را با صبا و نوازش نسيم صبحگاهي را از شب نشينان و بشارت توبه را از زهد و ريا در اين آهنگ ريخته است.
سحر بلبل حكايت با صبا كرد
كه عشق روي گل با ما چه ها كرد
خوشش باد آن نسيم صبحگاهي
كه درد شب نشينان را دوا كرد
بشارت بربه كوي مي فروشان
كه حافظ توبه از زهد و ريا كرد
لكن در دو داغ, هجر و رثا، غمها سوكها اقتضاي آهنگهاي بلند و هجاهاي كشيده دارد و هماهنگي و تقارن اين معاني با هجاهاي بلند موسيقي درون چامهها را به خوبي تأمين ميكند و گويي سرنوشت بشريت كه آدمي را به انديشيدن و تأمل وا ميدارد اقتضاي آرامش و آهستگي دارد و اين با هجاهاي بلند همراهي ميكند. فردوسي اين معاني را در وزن فَعُولُنْ فَعُولُنْ فَعُولُنْ فَعَل به خوبي تلفيق مي كن و به عنوان نمونه مرگ را به ياد ميآورد و خرد را به دستگيري ميخواند و سرانجام بستر آدميان را خاك تيره ميداند:
همه مرگ رائيم برنا و پير
به رفتن خردمان بود دستگير
بد و نيك بر ما همي بگذرد
چنين داند كه كس كه دارد خرد
سرانجام بستر بود تيره خاك
بپرّد روان سوي يزدان پاك
تلائم و تناسب هجاهاي بلند و نُدبه و عرض سوكمندي از يكسو و وزن فاعلاتُنْ فاعلاتُنْ فاعلاتُنْ دگر سو آهنگ مناسبي پديده آورده است كه تمام آنها شعر خاقاني را وحدت بخشيده و جلوهگر ساخته است. او در قصيده ترنّم المصاب كه در سوك مرگ فرزند جوان خويش رشيدالدين با كلمههايي از هجاهاي بلند برخوردار است بدين سان نوحه سرداده است:
نازنينان منا مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشاييد
بلبل نغمه گر از باب طرب شد به سفر
گوش به نوحه زاغان به حضر بگشاييد
دانه دانه گهر اشك بباريد چنانك
گرة رشته تسبيح ز سر بگشاييد....
در دارُالكتُب و بام دبستان بكنيد
بر نظاره ز در بام مقر بگشاييد (ديوان ص16)
و همين شاعر در قصيدة ديگر دريغاگويي فرزند خويش را از (بحر رَمَل مُثَمَّن مَخْبون) با اختيار واژههايي با هجاهاي بلند آتش در جان آدميان انداخته است:
دلنواز من بيمار شماييد هم
بهر بيمارنوازي به من آريد همه
دور مانديد ز من همچو خزان از نوروز
كه خزان رنگم و نوروز لقاييد همه
چون مرا طوطي جان از قفس كام پريد
نوحه جُغد كنيد از چه هماييد همه
الوداع اي دَمتان همره آخر دم من
بارك الله چه به آيين رفقاييد همه
الوداع اي دلتان سوخته روز فراق
در شب خوف نه در صبح رجاييد همه
اما عناصر انديشگاني و صورتگري شعر فارسي نه چيزي است خُرد كه بتوان در طي اوراقي به تمامي باز گفت . به زباني به پهناي فلك تواند تا شرح آن بازگويد. از اين رو كلياتي از آن را در دو عرصه به طور فشرده ياد ميكنيم و همراه مثالها و نمونهها خواننده را در جريان اين چشمه سار نشاط بخش و دلنواز قرار ميدهيم:
صورتگري بلاغي و هنري نشان دهندة دادههايي است كه بخشي از آنها را سازهها و قالبهاي رسمي بلاغي از تشبيه واستعاره و جنس و كنايه و اطناب و ايجاز و حذف و تقدم و تأخر و حصر و قصر و ايهام و طباق و مراعات نظير و دگرگونههاي بديع و بلاغت در منابع و مأخذ بشكوه آن به زبانهاي فارسي و عربي در اختيار مشتاقان قرار داده است و بخش عظيم اين صورتگري آفريدة ذهن و انديشه خود شاعر است. در بخش صورتگري شاعران تخيل و الهام را با مهارتهاي ادبي چهان درآميختهاند كه حالات عقلاني و استدلالهاي دشوار را در قالب تشبيه و استعاره ريخته و به سادگي از عهدة بيان مطالب آمدهاند:
در سادهترين گونههاي تشبيه كه همان تشابه لفضي و ظاهري كلمههاست يعني جناس برخي تشبيه و جناس را در پديدآوردن شگفتي و نيروي القاي مطلب به كار گرفتهاند. چنانكه خاقاني نهاد تن پرستان و خودنمايان را كه دروني آلوده و بروني آراسته دارند به گلخن و گل خندان مانند كرده و دو چيز نا هماهنگ را در كنار هم نشانده و گفته است:
نهاد تن پرستان را گل خندان و گلخن دان
درون سوخبث و ناپاكي و بيرون زر و مرجانش
و نظامي، نمك لب شيرين را با شكر درآميخته و توصيفي بدين گونه آورده است:
نمك دارد لبش در خندة پيوست
نمك شيرين نباشد وانِ او هست
نمونههاي ياد شده كه نخستين تشبيه همراه جناس و دومي تشبيه مركب است نشان ميدهد كه چگونه تشبيه كه از كيفيت تركيب مشبه و مشبه به و تلفيق محسوس و معقول گرفته ميشود درجه تخيلي آن بيشتر و تأثيرش افزونتر است.
يكي ديگر از فسونكاريهاي شاعران در حلقة تشبيه آنجاست كه كرسي مشبه و مشبه به را جا به جا كنند و به تشبيه معكوس و قياس وارون بپردازند دراين گونه تشبيه است كه فردوسي در شاهنامه ستاره و خورشيد را در درخشندگي به تيغ و سنان و ظاهر شدن ماه را ز فراز كوه به جلوس شاه بر تخت مانند كرده است:
ستاره سنان بود و خورشيد تيغ
زآهن زمين بود و از گرز ميغ
سراز كوه بر زد هم آنگاه ماه
چو بر تخت پيروزه پيروز شاه
از تشبيهات شگفت و والاي شاعران نمايش هيئت سكون و طرز قرار گرفته عناصر و اجزاي يك پديده در كنار هم است كه پيداست در اين گونه تشبيه يك چيز به يك چيز مانند نشده بلكه اجزاي مركب با حالت و هيئت مخصوص به وضعيت همانندي تشبيه گرديده و درجة ابداع و معماري تشبيه در آن هنريتر و والاتر است. چنانكه منوچهري بوستاني را به مسجد و فاخته را به موذّن و شاخ بنفشه را كه سر بر زانو نهاده در حالت سكون نشان داده است:
بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در ركوع
فاخته چون مُؤْذن و آواز او بانگ نماز
وان بنفشه چون عدوي خواجه گيتي نگون
سر به زانو برنهاده رخ به نيل اندوده باز
و همين تشبيه (هيئت سر به زانو نهادن ) كه نمايش هيئت سكون است از تركيب جهان و عناصر و اجزاي مختلف حاصل آمده و با وجه شبهي مركب عرضه شده و از تشبيهات هنري شاعران است. چنانكه خاقاني زانوي ادب بر زمين زدن و در در درس تعليم و تربيت استاد به ادب نشستن را آيين ادب دانسته و آن را در قصيدهاي با اين تشبيتهات آراسته است:
مرا دل پير تعليم است و من طفل زبان دانش
دم تسليم سر عشر و سر زانو دبستانش
سر زانو دبستاني است چون كشتي نوح آن ر
كه طوفان جوش درد اوست جودي گردد فاصله امانش
خود آن كس كه روزي شد دبستان از سر زانو
نه تا كعبش بود جودي و نه تا ساق طوفانش
دبستان از سر زانو است خاص آن شير مردي را
كه چون سگ در پس زانو نشاند شور مردانش (ديوان ص 209)
و سير اين تشبيه ابداعي را در شعر فارسي كه سر در آداب تعليم و تعلم دارد و مربيان گفتهاند:
« بهتر است با اقعاء جلوس كند، دو پاي خويش را فش ساخته و دو زانو بنشيند ». ميتوان در تشبيهات ديگر شاعران بزرگ هم ملاحظه كرد چنانكه خاقاني ميگويد:
همچو بنفشه بر سر زانو نهاده سر
زانو بنفشه رنگتر از لب هزار بار
صورتگري و فسونكاري سخن سرايان فارسي در قلمرو استعاره ، بسي دلنشين و هوش رباست. آنجا كه صبح آه آتشين ز جگر بر ميكشد و پگاهان نفش سر به مهر بر ميكشد و خيمه روحانيان را عنبرين طناب ميسازد و جيب دريدة صبح از قوارة پرنياني نمايان ميگردد. به اين ابيات خاقاني بنگريم:
صبح آه آتشين ز جگر بركشيد و گفت
دردا كه كار خراسان بر آب شد
زد نفس سربه مهر صبح مُلَمَّع نقاب
خيمة روحانيان گشت مُعَنْبر طناب
ساحري را گر قواره بهر صبح آيد به كار
من زجيب مه قواره پرينان آوردهام
بر قوارة ماه سحري كرد چرخ
تا سر از خواب گران بركرد صبح
در تحليل اين نمونههاي هنري و آهنگي و نيرنگي به محتواي فرهنگي آنها نيز برميخوريم « والصبح اذاتنفس » و اين بعد فرهنگي شعر فارسي است كه حامل دين ، فلسفه ، حكمت، اخلاق و حماسه و غيره است و در اين مقاله به عنوان نمونه پرتو افشاني آيت قرآني را در شعر فارسي اشاره ميكنيم كه هم در آهنگ دروني شعر فارسي و هم در قافيت اشعار پرتوافكن است:
آيت در قافيت : در قافيه اشعار زير از خاقاني تعابير قرآني :
لَماقَضي، طاها ، اَخْرجَ الْمَرعي ، وَالنَّجم اذا هَوي ، شَمْسُ الضُّحي ، اَشُّعرا ، هُمُ السُّفَها ، شَرُّ الدّواب ، حُسْنُ المآب ضمن القاي فرهنگ قرآني در تأمين موسيقي كلامي و پردازش قافيت اشعار اثر مستقيم نهاده است:
- زيد چون در خدمت احمد به ترك زن بگفت
نام باقي يافت آنك آيت ملاقضي
- پس از اَلْحَمْد والرَّحمن والْكَهف
پس از ياسين و طاسين ميم و طاه
- دو شاخ گيسوي او چون چهار بيخ حيات
به هركجا كه اثر كرد اَخْرَج الْمَرعي
- آورده روزنامه دولت و آستين
مُهرش نهاده سورة وَالنجم اِذا هَوي
- بهر مزدوران كه محروران بدند از ماندگي
قرصه كافور كرد از قرصه شَمْسُ الضُّحي
- مرا به منزل اِلاّ الذّين فرودآور
فرو گشاي ز من طَمطراق اَلشُّعَرا
- اگرچه هرچه عيال مَنندخصم منند
جواب ندهم الاّ انّهم هم السفه
- يارب از اين حبسگاه باز رهانش كه هست
شروان شر الّبِلاد خصمان شَرُّالدَّواب
- گفت دميده است صبح منشين خاقاني
حضرت خاقان شناس مقصد حُسْنُ المَآب
ادبيات ياد شده كه مشتي از خروار و اندكي از بسيار است ، نشان ميدهد كه چگونه شعر فارسي حاصل تلاقي سه بعد آهنگي و فرهنگي و هنر و نيرنگي است.
تشبيه و تمثيل و استعاره در دست شاعران ابزاري بوده است كه بدان وسيله به استدلال شاعران و برهان سازي ميپرداختهاند. عنصري با استفاده از تناسي تشبيه و تمثيل ممدوح به ياقوت كه هم از سنگها هست و هم نيست و بالاتر از گرانبهاتر از آنهاست، نتيجه گرفته كه ممدوحش از مردم است لكن مرتبتي بالاتر از مردم دارد و گفته است :
تو اي شاه اَر ز جنس مردماني
بُوَد ياقوت نيز از جنس اَحجار
و مولوي با استفاده از اين ترفند فرموده:
سيمرغ را خليفه مرغان نهادهاند
هرچند هم لباس خليفه غُراب شد
گريز از توسل به دلايل عادي و طبيعي و حركت به اقامة علتهاي شاعرانه موجب گرديده است كه خاقاني خوان ددان و درندگان را با كاسة سر دشمنان رنگين و الوان سازد تا اميد و نياز ددان برآورد:
خوان ددان به كاسه سراعد
زآتش شمشير تو طعام برآمد
و يا انوري گرگانِ بيابان را آرزومند سر خونريز اسيران ممدوح شمرده و پاسداري شبان را از گوسفندان واجب دانسته است:
گرگان سر خونريز اسيران تو دارند
واجب شِمُرَد حَزْم شبان پاس غنم ر
و فرودسي ممدوح خويش – پهلوان نامدار ايران ، رستم – را چماننده چرمه و چرانندة كركس توصيف كرده است:
چماننده چرمه هنگام گرد
چرانندة كركس اندر نبرد
مطالعه پژوهش در اين ترفندها و انگيزهها و صورتگريها و سحركاريهاي شاعرانه حديثي بس دراز دارد و اين هنرها سخن سرايان ايراني را در تاريخ ادب جهان نامدار و جاويد ساخته است. |