ايران در طي سدههاي 3-5ق، با توجه به تنوع جغرافيايي فرهنگي از يك سو و تحولات تاريخي صورت گرفت در اين دوره از سوي ديگر، نقشهاي دائما در حال تغيير از پراكندگي مذاهب فقهي را دارا بوده است. در جانب اهل سنت ، با توجه به وجود زمينههاي فقه اصحاب حديث، فقه اصحاب رأي و فقه ظاهري ، در اين دوره تنوعي چشمگير از مذاهب وجود داشته است. دقيقترين اطلاعات دربارهي پراكندگي جغرافيايي مذاهب فقهي در سده 4ق، مرهون گزارشهاي مقدسي است كه با اطلاعات ديگر منابع تكميل ميگردد. گفتني است در سده 4 ق، در پهنه جغرافيايي ايران و در ميان اهل سنت، مذهب شافعي به عنوان مذهبي استقلال يافته از اصحاب حديث مهمترين رقيب فقه رأيگراي حنفي به شمار ميآيد.
در كنار اين دو مذهب ، از حضور جماعات حنبلي در مناطقي چون گرگان، آذربايجان، ري و خوزستان و حضور محدود مالكيان در برخي نواحي غرب ايران چون اهواز، ظاهريان در فارس، پيروان سفيان ثوري در مناطقي چون دينور و پيروان ابوثور در آذربايجان نيز اطلاع رسيده است. افزون بر اين، مقدسي بدون آنكه از قلمرو و روشني سخن گويد، به گستردگي پيروان اسحاق بن راهويه در عصر خود اشاره كرده است كه بعيد نيست آنان همان اصحاب حديثي باشند كه جغرافي نويسان سده 4ق، از غلبه آنان در گسترهي وسيعي از جنوب شرق ايران، مشتمل بر اقليم فارس و كرمان تا سواحل جنوب سخن آوردهاند.
در جانب شيعه ، پيش از همه بايد از اماميه ياد كرد كه در نواحي گوناگون ايران ميزيسته ، و به خصوص در دو منطقه ري و خراسان از جايگاهي مستحكم برخوردار بودهاند. در سده 4ق، بازماندهي انديشههاي مكتب هشام بن حكم در خراسان، موجب شده بود تا فقهي رايگراچون ابن جنيد با استقبال چشمگير در اين منطقه مواجه گردد، اما فضاي غالب در ميان اماميان و از جمله اماميان ايران، فضاي حديثگرا بود. از نيمه اخير سده 5ق/11م ، دو گرايش اصلي در محافل فقهي اماميه ، از آن پيروان مكتب سيد مرتضي و پيروان مكتب شيخ طوسي بوده است كه تا عصر جاي گزيني تعاليم مكتب حله، به رقابت خود در ايران ادامه دادهاند.
تنوع مذاهب فقهي در ايران، اين سرزمين را به صحنهاي براي رويارويي نظري مذاهب نيز مبدل ميساخت و از همين روست كه ايرانيان با گرايشهاي گوناگون مذهبي از پيشگامان در پرداخت نظري به مباني فقه، ياتدوين علم اصول بودهاند. علم اصول كه پايههاي آن در سدهي 2ق نهاده شده بود، در طي سدههاي 3-5ق، به تدريج شكل مدون خود رابه دست آورد و در طي اين مسير، نقش تني چند از عالمان ايراني، حساس و كليدي بود؛ در اين بين بايد از نقش كساني چون داوود اصفهاني، پسرش ابن داوود . ابو اسحاق مروزي و محمد بن جرير طبري و ابوبكر حصاص رازي و ابوبكر ابهري سخن آورد. در نسلهاي پسين نيز عالماني چون شمس الدين سرخسي از حنفيه، ابواسحاق شيرازي از شافعيه و شيخ طوسي از اماميه پديد آورندهي آثاري جاودان در اصول فقه مذهب خود بودهاند. به عنوان خاتمهاي بر تحقيقات اصولي سده 5ق نيز، بايد از محمد غزالي ياد كرد كه كتاب او المستصفي در تاريخ علم اصول نقطه عطفي ويژه به شمار ميآيد و الگوي مطالعات اصولي پس از خود در تمامي مذاهب اهل سنت بوده است.
|